سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برایش بگو

 

 

وقتی با نام خدا و توکل بر او دستهایتان را در دست یکدیگر قرار داده و

بر قلبهایتان اسم دیگری را با رنگی از رنگین کمان عشق حک کرده و

بر آن مُهر ماندگار تا ابد زدید و در گذر از طاق نُصرتی از دعای خیر دیگران

راهی دیار عشق شدید تا تجربه کنید با هم بودن را...

برایش بگو از عشق و محبت واقعیت ، از دوست داشتنها وقلب مهربانت

برایش ترانه ای شاد از زندگی بساز... آهنگی زیبا که از غمها نیز سرود

شادی بسراید ....

گاهی که آسمان دلش ابری می شود و بغض سکوت گلویش را می فشارد و

چشمانش را بر هم می گذارد تا تو شاهد بارش آن نباشی ....

 برایش بگو از دلتنگی آسمان ... که آسمان نیز با داشتن تمام زیبایی ها باز

هم گاهی دلش می گیرد و از هجرت کبوترانش به ستوه آمده و می گرید

 و برایش از دلتنگی مه بگو که اشکش شبنمی می شود که گونه ای

گلبرگی را رنگ طراوت می بخشد ...

بگذار احساس کند که در بارش ابرهای دلش تنها نیست و همدمی دارد از

جنس خود که دیگر به دنبال چتری نیست ، که مهر تو چتر وجودش می شود ....

وقتی از فراز ها و فرود های زندگی خسته شد و پاهایش توان رفتن را از

دست داد و روحش تکیه گاه مطمئنی خواست که به پشتوانه ی آن اندکی

آرام گیرد برایش بگو ، نه بگذار تجربه کند و ببیند تکیه گاه بودنت را ...

گاهی طوفان حوادث روزگار ثبات را از قدمهایش می گیرد و بر چشمهایش

پرده کشیده فروغ حقیقت بینشان را کم سو می کند  و آشفته در این

حیرانی افکار او را به هر سویی میرراند  ....

 تو در این هنگام در برابر طوفان سهمگین روزگار  تکیه گاهش باش که به

پشتوانه ی وجود تو تجدید قوا  کرده و باز یابد   فکرآشفته اش را و درامان

نگه دارد روح خسته اش را ....     

وقتی در کویر زندگی قرار گرفت و ریشه های امیدش در خشکی احساسات

و عواطف سوختن را بر ردای نحیف خود احساس کرد  و پژمردگی آرزوها را

با چشمانی اشک بار به نظاره نشست ...  اجازه نده ماندش در کویر زندگی

طول بکشد  و از دشت بهاری وجودش شوره زاری برهوت بسازد  ..

همراهیش کن ... گاهی چتری باش  که وجودش را از گرمای کویر مصون می دارد ... امید و زیبایی نهفته در آسمان شب کویر را به رویت چشمان

خسته اش مژده ده  وجان تشنه اش را با قطرات محبت آمیزی از عشق و

امید همراهی کن  تا در کنار تو بگذرد از این مرحله ی هولناک زندگی ...

وقتی در جریان سختی های زندگی بالهایش زخمی شد و شکست ... نگذار

در اندوه شکسته شدنش وجودش نیز بشکند ...

برایش بگو از سوزش بالهای پروانه و عشق شمع به بودن  وجود پروانه به دور خود نه به زیبایی پروانه ...

برایش گلهای از عشق و امید  و محبت خود را در زر ورقی از احساسات قلبت بسته بندی کن  و روبانی به اندازه ی وفای همیشه گیت به رنگ آبی

آسمان به دور ان با لبخندی از مهر ببند  و به قلبش هدیه بده که طراوت و

 ماندگاریش برای ابد در قلبش باقی بماند ...که حتی اگر زمانی احساساتش

تیغ تیز جراحی روزگار را بر خود دید مرهمی از محبت تو که در قلبش کاشته ای تر مییم گر آن باشد ...

برایش بگو از بودنش و وجودش که برایت مهم است .. تلخی و زیبایی های

زندگی را در گذری از رود روان برایش به تجربه بگذار که باور کند هیچ کدامش ماندگار نیست  و از برای بی ثباتی آنها ثبات درونش را به هم نریزد 

... برایش بگو از نفس وجودش که آرامش بخش تو است و زیبایی کلامش

که تسکین دهنده ی روح خسته ی تو می باشد ...

 بگذار تجربه کند که برای شنیدن حرفهایش دل می سپاری نه گوش ... که گوش دادن به حرفها بسیار است و دل دادن اندک ...

 بگذار بفهمد که نقطه ی اعتماد و تکیه گاهش تویی ... بگذار تجربه کند که

 تو همچون سپری در برابر تیر های زهر آلود نگاههای هوس بازان  برایش  هستی و وجودش را از نگاه های سمی حفظ می کنی ....

 آنقدر برایش از عشق بگو  که حرفهای دلفریب و سمی بیمار دلان بر قلبش                                                                                     

نفوذی نداشته باشد... که عشق واقعی تو سدی باشد  در برابر نفوذ حرفهای

آنان.... برایش بگواز عشق و محبت ودوستی خودت ... بگذار وفا و مهرت را

 در قاب قلبش با خطی از عشق ترسیمی ماندگار کند آنگونه که هیچ طوفان و حادثه ای نتواند آن را از وجودش محو کند یا غباری از بی رنگی و تردید بر آن بپاشد  ...

 برایش بگو که عشق تو به او عشقی است الهی  ... هدیه ای است مقدس از سوی خدا که تنها دریافت کنننده اش اوست ...

 برایش بگو ...                             

 

 



[ پنج شنبه 92/4/13 ] [ 7:52 عصر ] [ رهگذر خسته ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه